اینجانب

جون 23, 2008

وهم!

Filed under: Uncategorized — injaneb @ 12:23 ب.ظ.

شیشه شکسته ها میل قریبی به تکرار صدای خرد شدن دارند

 ابلهانی مردانه نا امید.

بی گفتگو درد به دندان کشیدند

جنگ با دشمن فرضی

در سنگر های غرور

– گیر و دار عرق و تحرک

عرق و تنفس-

هیچ و پوچ جان را میکنند:

ماهیان برخاک.

خود هابیل و خود قابیل.فریاد «شهید» از کجاست؟!

 

مردانی احمقانه امیدوار

سخن ِاسطوره های ندانم کجا و چه وقت

از یاغیانی ندانم که و چگونه

در جامی طبخ میکنند

(در جامی تلخ خ خ

خارج از رنگ و بوی این زمان)

عجیب نیست اتانول ۹۰ درصد ادعایی آسمانی کند

پیچک وهم و خیال تا خود خورشید بالا میرود.

 

مردان قصه ام معجزه گر نیستند

گاه در اتاق خود را حبس میکنند

گاه باد خانه شان را میبرد

مردان من حماسه گوی خود نیستند

قداست درد را به سخن گفتن تباه نکردند.

هلال شانه هایشان

نشیمن گاه درد

جریان سلولهایشان آب و اکسیژن و فشار

سکوت لباسشان

و لباس ایشان تنهایی ِ مست

هرچند آینه از انعکاس تصویر اینان شانه خالی کند

صداقتِ مواجهه

در همه چیزی راه باز میکند .

پ ن : حاجی من درد بوده ام! :-ی

جون 17, 2008

مرغ و تخم مرغ

Filed under: Uncategorized — injaneb @ 9:49 ق.ظ.

وودی آلن آخری یکی از فیلماش که اسمش یادم نیست! یه جک میگه و بعدش ازش نتیجه ی جالبی میگیره!

یه مرد میره و دکتر و میگه اقای دکتر کمکم کنید برادرم فکر میکنه که مرغه!.- دکتر : خب بیارش تا درمانش کنم

-مرد: نمیتونم آخه به تخم مرغاش احتیاج دارم!

بعدش میگه که ما هم توی روابطمون با جنس مخالف دقیقا دنبال همون تخم مرغایی هستیم که مرده دنبالش میگشت!

البته همیشه ما دنبال تخم مرغاََََََََََََََََََََََََََ توی هر کار و هر چیزی میگردیم

از دییرستان میاد بیرون به خودش میگه تخم مرغ توی دانشکاه و تحصیله.توی دانشگاه اُملت گیرش نمیاد میگه برای خوردن تخم مرغ باید پول داشت و کار کرد.میره توی کار. بهش میگن زن میتونه برات تخم دوزده بذاره.زن میگیره وبچه دار که شد میبینه ای بابا عجب تخمی گذاشتما!!اون موقع هست که لذیذ ترین تخم مرگ رو حضرت عزراییل با سینی میاره جلوش و میگه :منم نگم خودت تا تهش رو میخوری!

دیر یا زود هر خنگی متوجه این قضیه میشه که دنیای بیرون هیچ مرغی نداره.اینجا هست که یه سری فلسفه های درون گرا خودشونو میرسونن و میگن :هه!هه!هه!مرغ واقعی تو درون تو هس.اینقدر گوشات رو با صدای ار ار و سگ سگ خودت و اطرافت پر کردی که دیگه صدای قدقد مرغ درونیتو نمیشنوی. یکمی به مرغ درونیت بها بده وآب و دون بده تا واست تخم بذاره و مزه ی تخم مرغ واقعی رو بچشی.

 1_اگه میخوای دچار احساس الکی خوشی و خوشبحالی بشی برو جلو آیینه وایسا و صد مرتبه بگو:من یه مرغم و تخم میذارم، قوری ِگل قرمزی.بعدش میبینی تخمی در کار نیست و به پوچی میرسی.اما اگه میخوای واقعا تخم مرغ بخوری باید واقعا مرغ درونیت رو لمس کنی …. لطفآ سر خودمون رو گول نمالیم.اینها فقط یه سری عقاید چرند و متوهم هستن تا زمانی که در حد عقیده بهش نگاه بشه .باید یه راه زنده و حقیقی واسش پیدا کرد. لاکن اکثر الناس لا یعقلون

معمولا باید با حد اقل تلاش حد اکثر نتیجه رو گرفت . پس لطفآ توی این زمینه ها تلاشی نکنید وُ بگید چرنده

2_تارک الدنیایی هم یکی از روشای از اون ور بوم افتادنه.بی عرضه ها هیچی ندارن و مبگین: درونم تخم گذاری میکنم.یا اینکه چیزی نباید توی حس من تغییری ایجاد کنه! این نشونه ی ضعفه! فکر میکنم ما دنبال یه جواب زنده از زندگی هستیم. عوامل بیرونی سبب تخم گذاری میشن….شکی درش نیست.فقط زمانی که با درون تو یه سنخیتی داشته باشن وگرنه همون اتفاق مسخره هست.

حرف مفت دیگه ای نیست(اونقدر ذهنم درگیره که نفهمیدم چی گفتم! توی کامنتا منو تایید کنید تا  اعتماد به نفس بگیرم :ی)

دنیای پر تخم مرغی داشته باشین 

 

 

 

مارس 10, 2008

Filed under: Uncategorized — injaneb @ 9:14 ق.ظ.

فندك و سيگار

شبهاي تنهايي

كامي غليظ

درون مدادتراش مرا ميتراشند

اوهام و‍‍ُ اوهام ‍، درهمه جاي اتاق  مرا طواف ميكنند

ميگويند ديوانه ام

من با همين ديوانگي ها عاقلم.

فندك و سيگار

كامي صميمي

اهل اينجاها نيستم. شناسنامه ام چيزي نشان نميدهد

سرزمين من سرزمين ترانه هاست

سرزمين هم آغوشان

 بوسه 

 باران

(سرفه اي تند)

 ناگهان اينجا پرت شدم

يادم نمي آيد چه هنگام و ُ چگونه .

 شايد اولين روزهاي نوجواني ام بود كه صفحه ي هستي ورق خورد

صفحه هايي كه نمي فهمم…ميخوانم…اصلا نمي خواستم كه بفهمم

خودم را در مشتم ميكنم

فشار ميدهم…فشار …فشار

چند قطره مركب ميشود

فقط چند كلامي مينويسم

ما بقي اش هم باشد براي بعد

شايد بعد از مردنم.

پ ن : اين متنه مال 6 ماه پيشه …الان هم بي قراري دارم ولي كيفيتش فرق كرده …واسه خودم اين متنه جالب بود .گفتم پستش كنم

مارس 6, 2008

Filed under: Uncategorized — injaneb @ 8:50 ق.ظ.

ايستاده

پاسبانان سرسخت غم هاي خويشيم

مباداكسي براين حريم بي تاييد و سلام بگذرد

 ايستاده

ايستاده ايم تا ثابت كنيم

گرچه تار به تار اين زمان بيهوده گذشت

اما با پودي از قداست بافته شده ست!

پ ن : ….!چي بگم والله

فوریه 25, 2008

Filed under: Uncategorized — injaneb @ 7:49 ق.ظ.

براي اينكه خوشبحالم بشه راه زيادي بلدم كه متوهم بشم

يه راهي نشونم بده كه واقعا زندگي كنم گوسفند!

فوریه 1, 2008

Filed under: Uncategorized — injaneb @ 3:13 ب.ظ.

حالا هی خودتو پاره کن که همه تنهات گذاشتن
اینکه کسی بهت کمکی نمیکنه یه قانونه. سعی کن که زندگی رو بر اساس این قانون  برنامه ریزی کنی .

نوامبر 25, 2007

Filed under: Uncategorized — injaneb @ 8:41 ق.ظ.

خودتو گول زدی.حالا به هر جا که میخواهی تاکسی دربست بگیر. به کسی هم نگو که بیخانمانی حتی به خودت.از این تاکسی به آن تاکسی ازاین خیابان به آن .ازاین شهر به…  بگو زندگی یعنی رفتن حرکت کردن. کجایش فرقی نمیکند .زندگی خلاصه ی رفتن است …خر آمدن الاغ رفتن!

نوامبر 19, 2007

Filed under: Uncategorized — injaneb @ 3:41 ب.ظ.

از خودت مراقبت کن

نوامبر 10, 2007

چیز شعر داديیستی!

Filed under: Uncategorized — injaneb @ 12:16 ب.ظ.

له له هزار سگ…صاحبان را به جلو میبرند…فکر نو قدغن..بازار پلاسیده باید داغ داغ باشد…تنها ساقی و شراب و سگ مستی و خوش بحالی!… ((معانی در گورهای کهن نهفته است .آنقدر جان بکن تا بازش یابی!))

دنیای نقاشی..دنیای فانتزی …دیزی خوب ..پیتزا بد ! باید بد مزه باشد مثل آدامس لاشه لاشه کشیده شده !

شرق بد.غرب بدتر! شمال چهارتا بد .جنوب شش تا !فقط ما خوبیم ولا غیر!

اکتبر 23, 2007

روشهای غلبه بر دیگری!

Filed under: Blogroll,Uncategorized — injaneb @ 11:43 ق.ظ.

قدم اول اینه که بدونی همیشه حق با تو هست!پس اول صداتوبلند کن:

از اونجایی که آدم نمیتونه خودش روگول بزنه باید جوری داد بزنی که خودتم باورت بشه !اینجوری تاثیر بیشتری داره.

قدم دوم اینه که بدونی حق با توهست! پس نظریاتی رو که در موردت میدن با اعتماد بنفس رد کن:

بهترین روش اینه که تو اول  پیش دستی کنی … مثلا اگه تو صورت طرف  شاشیدی بگو : تا اینجا بوی شاشتو تحمل کردم .از این به بعد نه !…  .

قدم سوم اینه که بدونی حق با توهست. و اگه مغلوب شدی قیافه ی مظلومانه ای به خودت بگیر و یه نفرین گربه سیاهی در حق طرف بکنی!

قدم چهارم اینه که بازم حق رو به خودت بدی تا اونجایی که به گا بری!!!

با عرض پوزش ….                                                                  اینجانب

صفحهٔ بعد »

وب‌نوشت روی WordPress.com.